عقل هر دم که در سرود آید


به دم سرو باده پیماید

سخن عقل پیش عشق مگو


کان سخن خود به کار می ناید

عشق را خود گشایشی دگرست


هیچ کاری ز عقل نگشاید

جام گیتی نمای را به کف آر


که به تو روی خویش بنماید

آفتابی مدام در دور است


به یکی جا دمی نمی پاید

عشق هر لحظه مجلسی سازد


هر زمان بزم نو بیاراید

نفسی باش همدم سید


گر تو را همدم خوشی باید